سلامی به گرمی دلای شبای زمستون و سردی روح های مردم در تابستان
چطورید بچه ها تورو قرآن من شرمندم از این که نتونستم سپید تر بیام 
همتون رو دوست ندارم:)
آغا اینم از خاطره املوز
یادمه وقتی اولین بار رفتیم ترون مادرم بهم گفت: پسرم تهران خطرناکه باید جفت چشات به جیبات باشه
خلاصه تا پامون از اتوبیس خارج شد هی اینو گفتند و گفتند
ما هم که اون وقتا یک تازه به دولان رسیده بودیم خیلی ترسیده بودم
اغا سرتون رو درد نیارم انگار تو اون شهر بزیرگ چیزی بغییر از بازار نبود که ما رو هی میبردند بازار
اونم نه با تاکسی بلکه با مترو اونم تو اوج ساعت شلوغی!
یادمه آخرین باری که سوار مترو شدم خیلی خسته بودم هم از گشت وگذار هم از اون مترو آخه جای تف کردن نبود به جون پیتی
وقتی مترو تو یکی از ایستگاها نگه داشت یکی از ته ته مترو با هزار بدبختی خواست کیفشو بیرون بکشه بیاد برون
ولی چون کیفش توی پای من گیر کرده بود هی با پام ور میرفت که ناگهان احساس سنگینی کردم
انگار که دنیا روی سرم خراب شده باشد تمامی بدنم داشت میلرزید دستانم ناگهان مشت شد و با جراعت تصمیم گرفتم فارسی حرف بزنم و بگویم : اوهوی اغا داری چیکار میکنی
-هیچ کاری نمیکنم کیفم رو دارم بیرون میارم
عجب سوتی بود آبروم به هزار سال رفت امید وارم شما هم مثل من غیت نشید
اگرم شدید من یه راه سوراخ دارم
یک کیلو خاک بریز تو آب بعد بندازش رو سرت
ااینم از عکس حفته
حالا شوت میکنه تو ادامه مطلب چه میکنه این هی کی تور
ادامه مطلب